نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

تولدت مبارک عشق من

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز روز میلاد ، روز تو  روزی که تو آغاز شدی بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت             زیباترین ترانه زندگی ام ، دختر عزیزتر از جانم ،دومین سالگرد تولدت مبارک ...
27 مرداد 1391

برنامه تولد

پس فردا دومین سالگرد تولد گل زندگی منه. امسال بر خلاف پارسال این روز قشنگ رو میخواهیم خیلی ساده برگزار کنیم. چون هم ماه رمضونه و هم اینکه کوچولو هستی و مهمونی مفصل واقعاً خسته ات میکنه و اذیت میشی مثل پارسال که موقع کیک بردن خیلی خسته و خواب آلود بو و تو عکسهای مهمونی بدلیل خواب بودن، نیستی. در واقع مهمون دعوتی نداریم. دایی ها که طبق معمول خونه مامانی میان و ماهم که خونه مامانی هستیم و با یک کیک خوشگل این روز قشنگ را جشن میگیریم. صبح روز پنجشنبه که می برمت آتلیه  و عکس میگیریم. و میخوام که همیشه این روال رو تو زندگی داشته باشیم. که سه نفری هرسال توی این روز قشنگ بریم آتلیه و عکس بگیریم. اینطوری گذر عمر و زندگی به خوبی م...
25 مرداد 1391

شیطنت

دختر خوشگل من این روزها واقعاً شیطون شده چند روز پیش در حیاط رو باز کردی و رفته بودی توی کوچه . که واقعاً خدا رحم کرد و بابا تو رو از جلوی یک ماشین بلند کرد. پریروز هم دوباره آینه میز توالت خونه مامانی رو انداختی و باز هم خدا خیلی خیلی رحم کرد که توی سرت نخورد و و خورده های آینه توی پاهات نرفت . آخه خودت مثل یک موش کوچولو ترسیده بودی و یک گوشه ایستاده بودی. البته من همیشه از این آینه میترسیدم و قبلاً هم به بابا گفته بودم که این رو به دیوار وصل کنه ولی خوب هی پشت گوش انداخته بود حالا این هم نتیجه اش. ولی خوب این قضایا باعث شد که حواسمون رو بیشتر جمع کنیم و هر چیزی رو که امکان خطر داشت جمع کنیم. دستگیره در ورودی رو هم از داخل خونه باز کر...
25 مرداد 1391

کارهای هنری

یکسری از کارهای هنری خوشگل من. این وبلاگهای آپلود عکس که بدرد نخورن . یا آپلود نمیشه یا اگر هم که بشه دو روز میمونه بعد بسته میشه. حالا یکسری از کارهای هنری دختر با استعدادم رو همراه با عکس خودش اینجا میذارم. هزارررررررررررررر ماشالله نادیا خانوم و اولین مجسمه خمیری - الاگلنگ   نادیا خانوم در حال رنگ کردن اولین گلدون سفالی   نادیا خانوم  در حال نقاشی : برگ رو  چلندوش بعد بازش کرد و صافش کرد و گفت : سفره ماهی شد و من بهش گفتم حالا با هاش چاپ بزن و زد و گفت: سفره ماهی عکس پایین هم که گفت : کلاغه . و بعد هم قسمتهای مختلفش رو نشون داد: این نوکشه ، این پاهاشه ، این هم مَمَشه  ...
25 مرداد 1391

اولین مجسمه خمیری

نادیا خانوم من دیروز اولین مجسمه خمیری خودش به تنهایی و با ذهن خلاق خودش درست کرد. دیروز براش یک بسته خمیر جدید خریدم. آخه خانوم خانومای ما وقتی رنگهای خمیر با هم قاطی میشن دیگه دوست نداره باهاشون بازی کنه. همین که رسیدیم خونه شروع کرد باهاشون بازی کردن.  این خمیرها که خودشون بصورت لوله های باریک باریک بودن . یک خمیر لوله نارنجی گذاشته بود و دو تا تیکه خمیر آبی رو گذاشته بود دو طرفش و اومد و به ما نشون داد و گفت :‌ الاکلنگ درست کردم. یعنی فوق العاده بود. کاملاً شبیه به الاکلنگ . این هم عکسش. قربون این دختر باهوشم برم من. موقع شام خوردن بود. بهت میگفتم وقتی شامم رو خوردم میام باهم خمیر بازی کنیم. وقتی سفره رو جمع کردیم...
15 مرداد 1391

خیلی خیلی دوست دارم

دختر مهربون من بعد از بیست و سومین ماهگرد تولدش به مامان گفت "حیلی حیلی دوست دارم، مامااا ن". این زیباترین ، شیرین ترین و دلنشین ترین جمله ای بود که من تو عمرم شنیده ام عزیز دلم. چه زیبا معنی دوست داشتن رو مفهمی خوب من. مامان هم خیلللللللللللللللللللی   خیلللللللللللللللللی  دوست داره قشنگترینم. تو هفته قبل  دچار یک تب کوچولو بخاطر درآمدن آخرین دندونهات شدی. نصف شب بیدار شدم که بهت قطره تب بر بدم ولی چون تلخه  دوست نداری بخوری و خیلی مقاومت میکنی. بعد از اینکه قطره خوردی دستات تکون میدادی و میگفتی : بسسسسسسه دیگه ، بسسسسسسسسسسسسسه دیگه.  با این شیرین زبونیهات آدم دلش میخواد بخورتت جیگرم. راستی پنجشنبه گذشت...
1 مرداد 1391
1